ترنم مرادی کیاترنم مرادی کیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
ترمه مرادی کیاترمه مرادی کیا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

ترنم بهاری. ترمه زندگانی

خاطرات چهار و پنج ماهگی

ترنم خانم تو ماه چهار آب دهانت همچنان ادامه داره و حباب میسازی دستهاتو شناختی و مشت می کنی و نگاهشون می کنی وقتی از پشت هستی 360 درجه در جا می چرخی البته این کار رو فقط تو تختت انجام می دی ( احساس امنیت می کنی ) موهای سرت کاملا ریخته و دوباره داری مو در می آری   با شروع ماه پنجم یعنی از عید نوروز سال 92 دمر شدی . روز پنجم عید با لبهات بازی می کردی و زبونتو بیرون می آوردی و پوف کردنو تمرین می کردی. عزیزم دیگه موقع دمر شدن گردنتو صاف نگه می داشتی . قدرت ماهیچه های دستت زیاد شده. همه اشیاء رو می گیری و یه ضرب تو دهنت می کنی. یاد گرفتی که با گفتن ماهیت کو زبونتو تا ته دربیاری. به تلویزیون علاقه شدیدی داری ...
11 آبان 1392

خاطرات بدو تولد تا سه ماهگی

خدای مهربون، شما رو ، روز دوشنبه 29 آبان 91 ساعت 10 صبح به من و بابایی هدیه داد به برکت ورود نازنینت زندگیمون قشنگتر از قبل شد.     خوشگل خانم در 15 روزگی با چشمای قشنگت حرکات و صحبت کردن ما رو دنبال می کردی و به صدای اسباب بازی های موزیکال بالای تختت عکس العمل نشون می دادی و از 20 روزگی از خودت صدا در می آوردی.   عزیز دلم در 6 هفتگی می خندیدی و با صدای جغجغه و ترانه خودت ( ترنم قشنگ من ) آروم می شدی ماهیجه های گردنت سفت شده و دستها و پاهای کوچیکتو بصورت ارادی تکون می دادی.دل دردهای شبانه ات کمتر شده بود.   عزیزم تو سه ماهگی به همه می خندیدی ذوق میکردی و جیغ می زدی کل...
11 آبان 1392

سلام خانمی

سلام خانمی   عزیز دل مامان، مامانی تصمیم داره ادامه خاطرات شما رو تو وبلاگ خودت ثبت کنه هورررررررررا پس بیا و از همین الان که یازده ماه و یک روزت هست و کمتر از یک ماه به تولد یک سالگیت مونده شروع کنیم. دختر خوشگل مامان یواش یواش داری به مرحله دوم زندگیت وارد می شی و پاهای کوچولوت جون گرفته و تاتی تاتی می کنی و به کمک وسایل، تمام خونه رو می گردی دستای خاله رو می گیری و می رقصی. کافیه یکی با تلفن حرف بزنه سریع می خوای عکس طرفو تو گوشی ببینی.( بچم با تکنولوژی وارده ) خودت کنترل تلویزیون و میگیری و به زبون خودت الو می کنی. خانمی کلا توجهت به محیط اطراف زیاد شده و می خوای ادای آدم بزرگارو در بیاری . ...
11 آبان 1392

شروع مرحله جدید زندگی

ترنم مامان از اواخر ده ماهگی مرحله جدید زندگیت شروع شده و شما می تونی بدون گرفتن کمک از کسی روی پاهات برای چند ثانیه بایستی عزیز دلم از این کار آنقدر خوشحال می شی که برای خودت دست می زنی و فوری با پشت می افتی مامانی برای تاتی رفتن شما بی تابه ...
10 آبان 1392

تغییر دکوراسیون

خانم خانما از ماه هفت که تونستی چهار دست و پا بری و روی زانوهای کوچولوت بشینی تغییر دکوراسیون خونمون شروع شد همه چی تو ارتفاع و به دور از دسترس شما قرار گرفت گلدون ها رو اپن آشپزخانه، لوازم آرایش تو کشو، تلفن و کنترل تلویزیون هم بالای میز خلاصه عشق من هر روز کنجکاوتر از دیروز میشدی. مامانی بالای تختت گلهای کاغذی براق چسبونده بود ولی شما که کنجکاو مامانی هستی به این گلها هم رحم نکردی و همشون و کندی مامان هم اونا رو بالاتر چسبوند ولی شما هر روز مهارتت برای کندنشون زیادتر می شد بالاخره گلها شدند جزء اسباب بازی هات و همشون رو از رو دیوار کندیم. اینم تصویر چند تا از لحظه های شیرین کاریت       ...
9 آبان 1392

شالاپ شولوپ آب تنی

مامانی من ، شما عاشق حموم و آب بازی و دوش آب هستی کلی بازی می کنی و تا می فهمی می خوای بیای بیرون می زنی زیر گریه و می گی آپ آپ آپ . نمی زاری لباس تنت کنیم کلی برنامه داریم برا آروم کردن و لباس پوشوندنت کلی تلاش می کنیم تا با اسباب بازی و نانای آرومت کنیم ...
5 آبان 1392

فرشته کوچولوهای خونه ما

آقا باراد گل تازه از خواب بیدار شده و کنار دختر عمه جونش نشسته و عکس می ندازه قربون هر دوشون برم که در آینده چه آتیشی می خوان بریزن این دو دوست   ...
5 آبان 1392

بخواب کوچولوی مامان

  ترنم قشنگ من قرمز پوشیده  تو بغل مامان مینا راحت خوابیده مامان رفته بیمارستان اونو زاییده  قشنگتر از دختر من هیچ کس ندیده ترنم من چشماتو ببند  وقت خواب شده عزیز مادر ...
4 آبان 1392

تقدیم به بابای مهربون

ترنم خانم این عکسو به سفارش بابایی می زارم بابایی شما رو با عینک دودی از اسکایپ دیده و خیلی دوست داره عکستو داشته باشه.  سه تا بوس از ترنم به بابای مهربونش که راه دوره   ...
4 آبان 1392