خاطرات بدو تولد تا سه ماهگی
خدای مهربون، شما رو ، روز دوشنبه 29 آبان 91 ساعت 10 صبح به من و بابایی هدیه داد به برکت ورود نازنینت زندگیمون قشنگتر از قبل شد.
خوشگل خانم در 15 روزگی با چشمای قشنگت حرکات و صحبت کردن ما رو دنبال می کردی و به صدای اسباب بازی های موزیکال بالای تختت عکس العمل نشون می دادی و از 20 روزگی از خودت صدا در می آوردی.
عزیز دلم در 6 هفتگی می خندیدی و با صدای جغجغه و ترانه خودت ( ترنم قشنگ من ) آروم می شدی ماهیجه های گردنت سفت شده و دستها و پاهای کوچیکتو بصورت ارادی تکون می دادی.دل دردهای شبانه ات کمتر شده بود.
عزیزم تو سه ماهگی به همه می خندیدی ذوق میکردی و جیغ می زدی کلا روابط خوبی با دیگران برقرار می کردی. برای گرفتن اسباب بازی ها تلاش می کردی ولی نمی تونستی چیزی رو بگیری. دیگه بعد از شیر خوردن تلاشی برای رفع گاز معدت نمی کردیم خودت می تونستی کنترلش کنی. هنگام شیر خوردن دست منو می گرفتی (وای که چه آرامشی داشت) از دهانت حباب در می آوردی . عادت داشتی وقتی تو بغل هستی به سمت جلو برگردی تا اطرافتو بهتر ببینی. راستی تو این ماه با ذوق بردیمت آتلیه و عکسای قشنگ انداختیم