سلام خانمی
سلام خانمی
عزیز دل مامان، مامانی تصمیم داره ادامه خاطرات شما رو تو وبلاگ خودت ثبت کنه
هورررررررررا پس بیا و از همین الان که یازده ماه و یک روزت هست و کمتر از یک ماه به تولد یک سالگیت مونده شروع کنیم.
دختر خوشگل مامان یواش یواش داری به مرحله دوم زندگیت وارد می شی و پاهای کوچولوت جون گرفته و تاتی تاتی می کنی و به کمک وسایل، تمام خونه رو می گردیدستای خاله رو می گیری و می رقصی. کافیه یکی با تلفن حرف بزنه سریع می خوای عکس طرفو تو گوشی ببینی.( بچم با تکنولوژی وارده ) خودت کنترل تلویزیون و میگیری و به زبون خودت الو می کنی. خانمی کلا توجهت به محیط اطراف زیاد شده و می خوای ادای آدم بزرگارو در بیاری .
ترنم مامان، بابایی برای دو ماه رفته ماموریت و شما تصویرشو از کامپیوتر می بینی و بابایی باهات حرف می زنه شما هم بابایی و صدا می کنی و دست تکون می دی و برای بابا ناز می کنی و دست میزنی و بای بای می کنی و با اون لبای کوچولو و خوشگلت بوس می فرستی بعدش خسته می شی و میری دنبال شیطنت و توپات و اسباب بازی هات ولی چشم از مانیتور برنمی داری.