سفر به کیش 95
سلام دخمل مامانی خیلی وقت بود که تو وبلاگت یادگاری ننوشته بودم دلم تنگ شده بود. دغدغه این روزای مامان بی تابی شما برای نبود مامانی است هر چی بزرگتر می شی فکر می کنم خلا نبود مامان رو بیشتر حس می کنی امیدوارم بتونم یه روزی شرایط سخت این روزها رو تغییر بدم تا بیشتر کنار هم باشیم عزیز دلم. بگذریم..... دوباره رفتیم کیش اما با کلی تغییر هم شما بزرگتر و همراه تر شده بودی و هم هتل و بقیه چیزا خوب و عالی بود. روز 17 آبان ( خانوادگی ) رفتیم کیش هوای عالی و هتل خوب و دختر همراه و بابای مهربون و پاساژ دم دست و ساحل آروم و موسیقی های خوب و دختر رقاص بالای سن و دوباره رقص و دوست رقاص و آبتنی با دوست و کلی خوش گذرونی که خدا رو شکر ختم به خیر شد و افسوس گذر زمان و ای کاش که بیشتر می موندیم سفر کیشمون را به پایان بردیم. یه تغییر قابل توجه شما این بود که شما تو ساحل کلی با ماسه ها بازی کردی اصلا بدت هم نیومد. بغل بابایی وسط آب اون دور دورا کلی با بابایی حرف زدی و بهت خوش گذشت و مامان تو ساحل نظاره گر شما دو تا عشق بود. دیگه از فک های دریایی نترسیدی و آروم تر از پارسال دلفین ها رودیدی و هر جا که می رسیدی نمی خوابیدی کلا خوابت محدود به شب شده بود. امیدوارم دوباره قسمت بشه با هم مسافرت بریم چون سفر و تغییر اقلیم خیلی می تونه تو رشد عقلانی و شعور شما کمک کنه و پذیرفتن تغییر برات راحت تر می شه. دوستت دارم عسل مامان