ترنم مرادی کیاترنم مرادی کیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
ترمه مرادی کیاترمه مرادی کیا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

ترنم بهاری. ترمه زندگانی

سفر به کیش

1394/10/26 16:13
نویسنده : mina.mo
150 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بعد از مدت ها تونستیم یه سفر سه نفره بریم این بار دیگه شما بزرگتر شدی و کاملا متوجه تغییرات اطرافت می شی. برای این سفر خیلی روز شماری می کردیم و مشتاق بودیم زودتر 25 آذر ماه برسه . هوا فوق العاده بود نه رطوبتی نه گرمایی مثل بهار تهران. شما هم  هیجان زده و خوشحال با یه عالمه سئوال و اینکه تونسته بود با سارا دختر آقای آراسته ( همکار مامان و بابا ) دوست بشی. تجربه های خوبی از این سفر به دست آوردی مثل لمس مرجان های کنار ساحل زیبا و شفاف کیش و دیدن دلفین ها و فک های سبیل نارنجیخنده فوق العاده بود. اولین بار که دلفین ها رو دیدی گفتی: "وای مامان دلفین ها دست دارن"خندونک با شنیدن صداشون خوشحال می شدی و قهقه می زدی خندونکو یه عالمه ماهی کوچیک و بزرگ که تو آکواریوم پارک کنار هم شنا می کردن برات جالب بود. البته دختر نازم شب آخر مصموم  و راهی بیمارستان شدی. روز آخر افسوس می خوردیم که ای کاش دو روز دیگه بودیم واقعا زود گذشت. ای کاش از این مسافرت ها بیشتر قسمتمون بشه تا چند روزی فارغ از کار و معیشت کنار شما دختر نازمون روزهای خوش و خرمی رو بگذرونیم.بوسمحبت

پسندها (1)

نظرات (1)

بابا سعید
30 دی 94 14:02
ترنم عزیزم سلام امیدوارم الان که این پیغام رو می خونی سلامت و خوشحال باشی دختر گلم مامان مینا عکسای سفر کیشمون رو برات گذاشته سفر خیلی خوبی بود تو بزرگتر شده بودی و مسافرت کمی راحت تر شده بود شاید برات جالب باشه بدونی که این سری بر خلاف سری قبل که کوچیک تر بودی، نسبت به بلند شدن و نشستن هواپیمان عکس العمل نشون دادی و این برای من خیلی جالب بود تو این سفر خوش شنانس بودیم و همکار خوبمون آقای اراسته (عمو رضا) و همسرش و دختراش با ما بودند تو با سارا خیلی دوست شده بودی راستی سه تایی باهم سوار موتور برقی شدیم و کمی تو جزیره دور زدیم پارک دلفین ها هم خیلی برات جالب بود از دیدن دلفین ها و شیر های دریایی خیلی هیجان زده به نظر میومدی دیدن آکواریومش هم خیلی برات تعجب بر انگیز بود خوشبختانه عکسای خوبی هم گرفتیم بابایی عاشق اون عکسیه که تو تاریکی با سفره ماهی هستی عکاسش خودم بودما!!! بی خیال کلا بابا سعید خیلی تو کار عکسه به هر بهونه ای از همه جا عکس می گیره و بعضی موقع ها دور و وریا بهش گیر میدن ولی عیب نداره چند سال دیگه که تو و باراد بزرگتر شدید خواهید دید که دیدن این عکساها چه قدر براتون لذت بخش خواهد بود مامان مینا تو این سفر خیلی برات زحمت کشید چند تا پیراهم خیلی قشنگ خریدی وقتی برگشتیم همش تو خونه می پوشیدیش امیدوارم دست بابا و مامان کمی بازتر بشه تا بتونیم سفر های بهتری حتی در خارج از کشور ببریمت تا بتونی با سایر فرهنگ ها و مردم سایر کشورها اشنا بشی می دونم مامانت دوست نداره ولی من یکی از آرزوهام اینه که برای ادامه تحصیل حتی از مقطع دبیرستان بفرستیمتیه کشور دیگه مثلا اطریش یا المان یا حتی کانادا حتی اه خودمون هم نتونیم بیایم ترنم عزیم بابایی خیلی دوست داره که تو برای خودت فرد موفقی بشی البته یادت باشه که موفقیت اون چیزی نیست که من یا مامان مینا ازت انتظار داریم موفقیت اون چیزیه که تو بهش ایمان داری و در قلبت همیشه برای فکر کردن به اون جایی هست مامان مینا خلی دوست داره تو پزشک بشی ولی راستش نمی دونم چرا یه چیزی ته قلبم میگه تو خیلی به هنر علاقه داری پیش خودمون بمونه ها ولی بابایی خلی دوست داره تو تو عرصه هنر پیشرفت کنی یکی از آرزوهام اینه که روزی در کنار توبشینم و خلق یک تابلوی نقاشی و یا نواختن یک آهنگ قشنگ رو ببینم البته همش در حد یه درد و دل بود آینده در دستان خود تویه و هر تصمیمی بگیری بابایی بهش احترام میذاره اینو بدون که یکی از بزرگترین ترس های بابا سعید اینه که به گذشته نگاه بکنه و از اینکه از اون دست استفاده نکرده باشه افسوس بخوره! امیدوارم تو هم این ترس رو داشته باشی چراکه نه تنها ترس بدی نیست بلکه بهت کمک می کنه همیشه تلاش کنی از مامان مینا هم به خاطر این پیغام قشنگ تشکر می کنم دوستتون دارم بابا سعید چهارشنبه 30/10/94 سر کار ساعت 14/04