جدایی مامان از ترنم
دختر خوشگلم مامانی که دلش نمی خواست بعد از شش ماهگی مرخصیش، شما رو نه مهد کودک بزاره و نه دست پرستار بسپره تونست تا 10 ماهگی و 18 روزگی مرخصی بگیره و پیش شما بمونه ولی از اونجایی که روزای خوب زود تموم می شه و مرخصی مامان هم تموم شد و موقع رفتن به اداره علی رغم میل مامان رسید و چاره ای جز سپردن شما به یه آدم مطمئن نبود کسی هم بهتر از خاله ملیحه پیدا نکردیم به همین خاطر شما رو برای یکی دو سال پیش خاله گذاشتیم تا کمی بزرگتر بشی و بری مهد کودک
از بیست مهر که شما رو پیش خاله ملیحه گذاشتم و رفتم سر کار دلتنگیم به شما هزار برابر شد صبحا موقع رفتن بالای تختت می ایستادم و صورت قشنگتو که غرق خواب زیباست نگاه می کردم و به این امید که چند ساعت دیگه شما رو می بینم ازت جدا می شدم و توی راه هم همش برات دعا می کردم که سلامت باشی و غذاتو خوب بخوری و دلتنگی نکنیدیگه کار اداره مثل قبل برام اهمیتی نداشت لحظه شماری می کردم که زودتر ساعت اداری تموم بشه و شما رو ببینم. کنار تو دختر نازم برام از یه دنیا کار و ... مهمتره.
مامانی از خدای خوب چیزی به جز سلامتی و خوشحالی تو دختر نازم نمی خواد همیشه سالم و سر زنده باشی عزیز مامان