ترنم مرادی کیاترنم مرادی کیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
ترمه مرادی کیاترمه مرادی کیا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

ترنم بهاری. ترمه زندگانی

یک روز برفی

صبح روز دوشنبه 16 آذر 94 وقتی از خواب بیدار شدیم خدای بزرگ شهرمون رو سفید پوش کرده بود برف زیبایی از شب پیش باریده بود و همه جا از سفیدی می درخشید. از یه طرف دوست داشتم کنارت باشم و با هم برف بازی کنیم و از طرف دیگه نمیتونستم مرخصی بگیرم. دلم تو خونه جا موند و اومدم سر کار. دوست داشتم اولین عکس العملت رو در مقابل دیدن برف ببینم انصافا لذت دیدن خیلی از چیزهای نوی زندگیت از من گرفته شده ای کاش میتونستم که تغییرش بدم. شما هم وقتی از خواب بیدار شدی و به اتفاق خاله ملیحه رفتی حیاط و کلی بازی کردی آخه این اولین برف زندگیت بود که می دیدی و تجربش می کردی تو عکسات مشخصه که خیلی لذت بردی و کلی بازی کردی. امیدوارم سالیان سال برف های زیبا رو ببی...
16 آذر 1394

تولد 3 سالگی

خوشگل مامان یک سال دیگه مهمان مامان و بابا بودی و ما هم میزبان این مهمان ناز و کوچولو. امیدوارم تونسته باشم مامان خوبی برای تو دختر گلم باشم و زمان های با تو نبودنم رو جبران کنم عزیز دلم، تو بهترین هدیه خدا برای من هستی. عاشقانه دوستت دارم. امسال یه جشن کوچولو به اتفاق خاله ها و دایی مرتضی و مهسا جون و مامان مریم و بابا اسی گرفتیم و شما هم از چند وقت جلوتر قول خرید کیک باب اسفنجی رو از مامان گرفته بودی و به همین خاطر هم یه تم ساده از باب اسفنجی و پاتریک برای شما آماده کردیم تولد خوبی بود شما هم کلی هیجان زده برای فوت کردن کیک و باز کردن کادوهات بودی و بی قراری می کردی. طوری که نمی زاشتی باراد عمه هم کیکت رو فوت کنه بلاچه مامانی در آخ...
16 آذر 1394

یه روز کاری دراداره مامان و بابا

خانم خانما هر چند وقت یک بار یه سری به اداره مامان و بابا می زنی البته پنج شنبه ها که 4 ساعت هستیم ولی دیگه استثنا روز شنبه 11 مهر ماه 94 که پشت سر مامان بی تابی کردی و نمی خواستی که مامان از پیشت بره به ناچار بردیمت اداره و از ساعت 6 صبح تا 5 بعد از ظهر یک سره بازی و گردش کردی. با همه همکارای مامان هم صحبت شدی و برای بابا سعید هم نامه های اداریشو ارسال می کردی و با همکار مامان آقای قاسمی زاده راجع به تاس بودنش حرف زدی و کباباشو خوردی و تو حیاط جون یه حلزون رو نجات دادی و با خاله نسیم بازی کردی و حسابی بهت خوش گذشت و کلی خسته شده بودی به محض سوار شدن به ماشین خوابیدی تا ساعت 8 شب. ...
12 مهر 1394

ترنم خانم عروس شده

عزیزکم تو سنی هستی که عاشق عروس و عروسی و دسته گل و لباس عروسی یه روز که با مامان مریم رفته بودی مهمونی خونه دوستت ندا لباس عروس بچه گیای مامان ندا رو پوشیدی و عکس انداختی عزیزم انشا.. خوشبخت بشی نازگلم تصویر بالا روز تولد باراد عمه است که به اتفاق کیک تولدش رو فوت می کردین عاشق هر دوتونم فرشته های من ...
5 مهر 1394

ترنم در 34 ماهگی

دختر نازم دیگه داری خانمی می شی برا خودت موهات بلند شده حتی بلند تر از موهای مامانی که باعث افتخار منه دیگه دستشوییتو می گی و یواش یواش داری خودت لباس هاتو می پوشی و در می یاری کلی شعر بلدی برای خوندن و رفتارهات اجتماعی تر شده کلن یه دختر بلا و شیطون شدی که مامان کلی باهات حال می کنه دوست دارم منگولی خانم "بلاچه روغن کله پاچه" ترنم جونم یکی از تفریحای مامانی اینه که با دختر گلش بره خرید و گردش انقدر باحالی که می خوام بخورمت مخصوصا وقتی که کنار دست فروشا می ایستی و می خوای به زور یه چیزی ازشون بخری ...
5 مهر 1394

کاردستی مامان برای ترنم جونی

سلام نفس مامان؛ خیلی خوشحالم که با تغییر منزل روحیه هممون به خصوص شما کوچولوی قشنگم عوض شده حالا دیگه بیشتر روز رو در حال بدو بدو بازی با خاله ملیحه و توپ بازی هستی بیشتر خاله ها و دایی مرتضی و باراد عمه رو می بینی پارک می ری و سه چرخه بازی می کنی و این موضوع روی خوابت هم تاثیر گذاشته و خیلی زودتر از قبل می خوابی و حسابی خوابت نرمال شده ( قبلا ساعت 1 نصف شب و الان ساعت 11 شب می خوابی ) خدا رو شکر که حداقل خونه جدیدمون تو روحیه شما تاثیر گذاشته  تمام تلاش مامان و بابا ایجاد یه زندگی شاد و آروم برای شما ست، هستی مامان و بابا دوست داریم راستی دختر نازم به افتخار اتاق کوچولوت، مامانی چند تا کاردستی نمدی با عشق برات درست کرده که پیشکش ...
31 خرداد 1394

ترنم در 30 ماهگی

دختر قشنگم خانم کوچولوی خونه ما بزرگ شدی دقیق و با احساس و عاطفی دوستت دارم عزیز من تو عکس آرایش کردنت چون تا قبلش مامانی اجازه نمی داد وقتی با یه کیف پر از لوازم آرایش روبرو شدی هم شکه شده بودی و هم خوشحال خودتو شبیه ... کرده بودی ...
18 خرداد 1394

یه خبر خوب

سلام مامانی یه خبر خوب  مامان و بابا یه خونه خوب و بزرگ نزدیک خونه مامان مریم برای آسایش و راحتی شما و برای اینکه راحت تو خونمون بدوی و بازی کنی و جیغ بکشی خریدن روز 28 فروردین 94 قرار داد اولیه نوشتن. جالبه عزیزم این اولین خونه بود که ما تو شهرک منظریه دیدیم و از نقشه خونه خوشمون اومد و جالب تر اینه که وقتی برای بازدید از خونه رفتیم شما تو کمد اتاق دیواریش که به اندازه یه اتاقه pp کردی  البته ناگفته نماند خونه ای هم که توش زندگی کردیم پر بود از خاطره های خوب و شیرین به خصوص تولد تو دختر ماه و مامانی و چهار دست و پا رفتنت راه رفتنت صحبت کردنت شوت بازی کردنت آواز خوندنت رقصیدن و آسیاب بازی کردنت  ولی به خاطر کوچکی خونه و دو...
1 ارديبهشت 1394

روز خاص برای بابا سعید

سلام ترنم جونی؛ روز جمعه 28 فروردین 94 یک روز خاص برای بابا سعید بود   با تمرین و پشت کاری که بابا داره تونست تو 6 ماه تمرین و یادگیری ساز دهنی تو گروه کنسرت آموزشگاهش مورد تایید قرار بگیره و روز جمعه اجرا داشت اولش قرار شد شما پیش مامان مریم و خاله ها بمونی و ما بریم کنسرت چون ممکن بود تو این چند ساعت خسته بشی و طاقت نیاری ولی من دلم طاقت نیاورد و احساس کردم که اگر تو هم باشی هم به من بیشتر خوش می گذره و هم شما یه روز متفاوت رو تجربه می کنی. به اتفاق خاله محبوبه رفتیم کنسرت بابا سعید شما که اولش حسابی تو حیاط فرهنگسرای ابن سینا با ماهی ها بازی کردی، زمین خوردی و دوست پیدا کردی و کلی تو حیاط دویدی بعد از ساعت 5/5 تا 8 تو سالن ن...
1 ارديبهشت 1394

باراد رفت کرج

آه خاله مهسا و دایی مرتضی و باراد کوچولو از بهمن ماه 93 رفتن کرج تو یه خونه جدید و خوشگل . خیلی خوشحالیم که خونشون بزرگ شده و راحت شدن ولی عوضش از ما دور شدن. شما دو تا وروجک بامزه هم که رابطتون با هم بهتر شده و هم بازی های خوبی برای هم هستین. دیدن صورت بامزه باراد وقتی در آسانسورشون باز می شه و چشمش به تو می افته دیدنیه و تمام صورتشو شادی می گیره و جیغ میزنه و تو اتاق می دوه. قراره ما هم بریم کرج و شما دو تا با هم کلی بازی کنین انشا الله ...
1 ارديبهشت 1394