ترنم مرادی کیاترنم مرادی کیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
ترمه مرادی کیاترمه مرادی کیا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

ترنم بهاری. ترمه زندگانی

دو، سه، چا، پن، شیش، هَ،.......

ترنم خانم تو نابغه ای مامانی من، عزیز دلم قدرت یادگیریت بالاست تو سن 19 ماهگی تونستی تا ده بشموری با اون زبون تیز و سین سینیت خیلی سریع، اینجوری: دو ، سی ، چا ، پنج ، شیش ، هَ ، هَ،  نو، دَه ه ه ه ه  . شمردن اعدادت از اینجا شروع شد که وقتی از پله ها بالا می بردیمت تا ده برات می شمردیم و خاله جون هم تو بازی ها باهات تمرین می کرد و  تو هم که دختر با استعداد من هستی یه دفعه استعدادت بروز کرد و تونستی تا ده بشمردی همه با شنیدن این اعداد و تند و تیز گفتنت خوشحال می شن و می خندن . و برات دست میزنن  دخترم کلی شیرین و بامزه شدی نفس من عاشقتم ...
7 تير 1393

ادامه عکس های ترنم خانم 18 ماهه

ترنم خانم عاشق آب بازی و قا ( قاشق ) و پر کردن لیوان و خیس کردن خودشه .  خاله سوسکه خونمون از حموم اومده و به اجبار روسری سر کرده فقط اگه دخملم بهتر غذا بخوره و مامانی و اذیت نکنه دیگه همه چی تمومه عاشقتم دخمل عزیزم ...
20 خرداد 1393

خوشگل خانم در 18 ماهگی

خانم خانما در سن 18 ماهگی تمام اعضا بدنشو می شناسه حتی ناخن و انگشت و ابروهاشو . تازگیا شکمشو باد می کنه و خالی می کنه برای نشون دادن ناف کوچولوش خیلی بامزه می شه اولش چون همه بهش می خندیدن خودشم ذوق می کرد و تند تند انجام می دادش  ، عاشق کتاب و cd های کودکانه اش است ترانه های کودکانه رو از همه cd هاش بیشتر دوست داره و  باهاشون می خونه و دور خودش می چرخه و می رقصه.  کتاب های داستان و هر چیزی که روش نوشته ای داره با زبون خودش می خونه ( میو میو دی دی بیو بیو ). عاشق توپ بازی، تاپ و سرسره و ارتباط با بچه های دیگه مخصوصا اگه بزرگتر از خودش باشن. تمام حیوانات اهلی رو می شناسه و صدای آنها را هم می گه . با کمک ملیحه که هر...
20 خرداد 1393

دختر ژاپنی من

ترنم خانم سوغات باباشو پوشیده و رفته عید دیدنی و حسابی شادی می کرد و می دوید و با استقبال اطرافیانش روبرو شده بود ترنم کوچولو حسابی ژاپنی شدی واسه خودتا مامان فدات بشه عزیزکم     ...
17 فروردين 1393

خاطرات عید سال 93

ترنم خانم 16 ماهه ما، به اتفاق دایی جان و زن دایی مهسا و باباد ( باراد کوچولو )  یه سفر چهار روزه رفتیم تبریز، یه شب تو هتل کندوان و بقیه شبها تو هتل شهریار تبریز موندیم به شما فسقلی ها که خیلی خوش گذشت مخصوصا تو هتل کندوان حسابی جیغ زدید و دنبال هم می رفتید و تو جکوزی آب بازی کردید و اسباب بازی های همدیگرو می قاپیدید. برای خوابتون هم که کلا پروژه داشتیم آقا باراد سر شب خوابش می یومد و کله سحر بیدار بود و شما هم که تا آخر شب بازی می کردی و از اون طرف تا ٩-١٠ صبح خواب بودی کلا سفر خوبی بود و ما هم کنار شما لذت بردیم.   ...
10 فروردين 1393

مامان بزرگ خوبمون رفت پیش خدای مهربون

ترنم خانم گل سلام ، عزیزم من با خودم قرار گذاشتم که همه اتفاق های مهم زندگی شما رو به ثبت برسونم لازم دونستم که این خبر رو هم بزارم. البته می دونم که ناراحت می شی ولی دلیلشو بعدا بهت می گم.  مامان بزرگ خوب و مهربون مون رفت پیش خدای بزرگ همونی که شما تو وبلاگت باهاش عکس داری آخه اون شما رو خیلی دوست داشت ای کاش بیشتر زنده بود و در کنار ما بود ولی اینا همش یه رویا بیش نیست غصه های زیادی تو دلمه ولی نمی تونم بیان کنم فقط می تونم بگم که تا وقتی عزیزانمون در کنارمون هستن قدر شونو بدونیم چون با رفتنشون دیگه پشیمونی سودی نداره ...
14 اسفند 1392